جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است


مثال واحد و آیینه خانه پر شده است

به جام باده غلط می کنند ساده دلان


ز بس زرنگ گلم آشیانه پر شده است

نفس گداخته آید نگه به مژگانم


ز اشک بس که مرا چشمخانه پر شده است

کجا ز خواب کند ناله منش بیدار؟


چنین که گوش جهان از فسانه پر شده است

چو رزق مرغ قفس نیست غیر خوردن دل


چه سود ازین که مرا آب و دانه پر شده است؟

توان شنید نوای جرس ز بیضه من


ز بس ز زمزمه عاشقانه پر شده است

عنان گریه مستانه مرا بگذار


که گرد غیر درین آستانه پر شده است

مرا ز شکوه دل ساده ای است چون کف دست


ترا ز خرده من گر خزانه پر شده است

درازدستی مژگان جگر شکافترست


دلم خدنگ قضا را نشانه پر شده است

گر آستانه نشین گشته ام ز خواری نیست


که از شکوه جمال تو خانه پر شده است

علاج گرسنه چشمی نمی کند نعمت


که چشم دام مکرر ز دانه پر شده است

جواب آن غزل میرزا سعیدست این


که عالم از غزل عاشقانه پر شده است